پارسا جان و آريساپارسا جان و آريسا، تا این لحظه: 12 سال و 10 ماه و 11 روز سن داره

دوقلوهاي مهربون

سرزمین عجایب

سلام عشقای مامان از اول تابستون میخواستم ببرمتون سرزمین عجایب که آخر با همت و زحمت خاله جون زهرا طلسم شکسته شد و بردمتون ، خیلی با دفعه قبلی فرق داشتید ، این بار هیجان زده میخواستید همه ی بازی ها را امتحان کنید اما دفعه پیش التماستون میکردم که سوار بشید و نمیشدید . قربونتون برم که عاقل تر شدین مثل همیشه کلی مطلب دارم و هیچ وقتی هم ندارم ، الانه که بیدار بشین پس زودتر عکس ها را بذارم ............. آریسا گیر داده بود که من میخوام این بازی را سوار بشم ...
31 شهريور 1392

2 سال و سه ماهگی (27 ماهگی)

سلام عسلای شیرینم 27 ماهگی تون مباررررررررررررررررررررررررک فقط باید از شیرین زبونی ها و شیرین کاری هاتون بگم ، خیلی ناراحتم که فرصت کافی ندارم و کلی از این شیرین زبونی ها را فراموش میکنم . با اینکه یادداشت میکنم اما گاهی مشغول یک کاری هستم و بعد هم یادم میره .  پارسا با یک حالت خاصی حرف میزنه یعنی فقط آهنگ کلمات را میگه ، حرف زدنش فوق العاده دوست داشتنی و شیرینه اما من اصلا متوجه نمیشم چی میگه   نگران نباشید خدای مهربونم که هیچ وقت من را تنها نمیذاره فکر همه چیز را کرده " یک مترجم " بله یک خانم مترجم به نام آریسا خانم خلق شده که حرف های پارسا را دقیقا میفهمه و برای من ترجمه میکنه به عنوان مثال : شب ...
31 شهريور 1392

باغ بهادران شهریور 92

سلام تربچه های نقلی من دیگه آخر شهریور شد و خداحافظی با تابستان ، برای اختتامیه این فصل دوباره همه با هم با دایی ها و خاله ها و دخترخاله ها و ..... رفتیم باغ بهادران . خیلی خوش گذشت ، به شما دوتا هم خیلی خوش گذشت چون هرکاری دلتون خواست کردید و حسابی آتیش سوزوندین ، این هیوای بیچاره را هم دوباره  خیلی اذیت کردین ، میگفت مامان من گرسنمه ، آریسا میگفت گرسنته خب برو غذاتو بخور من اگه جای مامان هیوا بودم ، بچم را قفل و زنجیر میکردم به خودم که اصلا سمت شما دوتا نیاد . شب دوم آریسا کلی شیرین زبونی کرد و شعر خوند و رقصید ، تاحالا اینجوری ندیده بودمش ، شارژ شارژ بود ، ساعت 2 نصف شب بود و یک ذره خواااااااااب به چشم این وروجک نبود اما پار...
31 شهريور 1392

منصرف شدن از رمزدار کردن وبلاگ

سلام به دلیل محبت های زیاد شما دوستان و اینکه متوجه شدم چققققققدر  وبلاگمون خواننده خاموش داره ، دلم نیومد که در جواب مهربونی هاتون فقط به تعدادی از دوستان رمز بدم ، به همین خاطر با عرض شرمندگی باید بگم که کلا از رمزی کردن وبلاگ منصرف شدم .  همه ی بچه ها و بچه های خودم را به خدای بزرگ میسپارم و امیدوارم خدا خودش ازشون محافظت کنه . ...
19 شهريور 1392

شیطونک ها ی دوسال و دوماهه

سلام عشقای شیطون و شیرینم اعصاب مصاب برام نذاشتین دیگه ، به همه چیز و همه جا کار دارین جز اسباب بازی هاتون . تو آشپزخونه چه خبره که دست از سرش برنمیدارین ؟؟؟؟؟؟؟؟ ظرف می شورم ، صندلی میذارین کنار م جلوی سینک ،میرین روش می ایستید و کمک که نهههه کار منو زیاد میکنید با کارهاتون . میخوام لباس پهن کنم ، درست مثل دوتا جوجه دنبال من راه میفتین توی تراس و نمیذارین بفهمم چیکار دارم میکنم . گیره ها را درمیارین ، لباسها را از تو سبد میندازین بیرون و ..... میشینم با لپ تاپ کارکنم میخواین عکس و فیلم ببینید و از سرو کول من بالا میرید اصلا یادم میره واسه چی لپ تاپ را روشن کردم میرم سراغ موبایلم ، میخواین با برنامه "پیشی" حرف ب...
18 شهريور 1392

رمزدار شدن مطالب

سلام دوستان عزیز و مهربانی که همیشه به ما لطف دارین ، از این به بعد تمامی پست ها رمزدار خواهد بود . کسانی که مایل هستند آدرس وبلاگ و یا ایمیل خودشون را بذارن تا رمز را براشون ارسال کنم .                                                                         با تشکر - مامان ندا...
4 شهريور 1392

2 سال و دو ماهگی (26 ماهگی)

سلام عشقای کوچولوی من 26 ماهگیتون مبارررررررررک خیلی دارم از خاطراتتون جا میمونم اما چه کنم وقتی برام نمیذارین که بیام با آرامش بشینم فکر  کنم و تک تک شیرین کاری هاتون را ثبت کنم . جونم براتون بگه که تعطیلات عید فطر همگی با هم به باغ بهادران رفتیم . خیلی باصفا بود و هوا هم عالی بود .خواهرشوهر خالم هم با دوقلوهاش "علی و عرفان" که 9 ماه از شما بزرگتر بودن اومده بود ولی با هم اصلاااااا مهربون نبودین بخصوص علی و آریسا همش داشتن دعوا میکردن . دوتا تاب هم توی حیاط ویلا بود که همش شما میخواستین اونجا بازی کنید ،من هم همش کنارتون بودم و از جمع دور بودم آریسا خیلی خوشش میاد سر به سر هیوا بذاره . خواب هم که نداشتین ، نصف شبی ...
29 مرداد 1392
1